چه فرقـی دارد

" شهــر ِ ما خانــه ی ما باشــد " یا نـباشـد ؟ ...

وقتــی تــو نــه در شهر ِ ما هستــی ...

و نـه در خانــه ی ما !!!!

چشمانت را ببند...

تو که آیینه ام می شوی

خود را برتر از هستی ام میبینم.

دلـــــــم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

به دریا می زدم در باد و آتش خانـــــــــــه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زُلـــــــــــف خدا را شانه می کردم

آیینـہ ی اتآقـتــــ رآ

بآ آیینـہ ے اتاقمـ عوض میکنی ؟

تـــو رآ میخوآهمـ امــا

این کـہ فقط مـــرآ نشان میدهــــد !

بی تو ،

چنان آفتابگردانم ،

در یک روز ابری ...

سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند

اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد

حال آدم خراب پرسیدن ندارد 

اما …

دستانش گرفتن دارد . .

عاشقانه هایی که برایت مینویسم

مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!

یخ میکنند و باید دور ریخت!

فنجانت را بده دوباره پر کنم . . .

رشته ی محبت را باید به ضریح

دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .